بای بای می می
پسرم شیرین زبونم شکر خدا شما یه پله دیگه از پله های بزرگ مرد شدنت رو تو سن 24 ماهگی با سربلندی بالا رفتی و من و بابایی بابت این مسئله خیلی خیلی خوشحالیم و بهت افتخار میکنیم .
رسا جونم همه این عکسا مربوط میشه به 10 روزی که شما دیگه می می مامانی رو نخوردی و مثل یک بزرگ مرد به ما نشون دادی که خیلی صبور و شجاع هستی البته منم همه تلاشم رو میکردم که کمتر یاد یار رفیق و شفیقت بیفتی و همه طول روز رو باهات بازی میکردم و برات قصه و ... خلاصه کل روز مشغول بودیم تا شکر خدا این مرحله رو به سلامتی پشت سر گذاشتی .
هر روز صبح میرفتیم نون بربری میگرفتیم و شما تا میرسیدیم نونوایی با صدای بلند به نونوا میگفتی آقا نون
تو مسیر اومدن به خونه هم کمی از نون تازه رو نوش جان میکردی و منم خوشحال از این مسئله
بعد از صبحونه میرفتیم تاب بازی و سرسره بازی و موقع برگشتن مامانی شما رو به بستنی مهمون میکرد و مسیر برگشتن تا خونه رو با خوردن بستنی طی میکردی
ناهار رو که میخوردیم شما میومدی بغلم سرت رو میزاشتی رو شونم و می خوابیدی که البته اینجا شما سومین روز بود که می می مامانی رو نخورده بودی و خودت تنهایی رو کاناپه خوابت برده بود االهی مامان دورت بگرده
بعد خواب عصر کاهی بیدار که میشدی برات چایی با نبات و کلوچه میدادم و نوش جان میکردی و بعد که بابایی از اداره میومد شما با بابایی یکم ماشین بازی میکردین و بعد میرفتین دوباره پارک.
یک روز درمیون آب بازی داشتیم و هر روز یکی از اسباب بازیهاتو با خودت میبردی داخل استخرت و باهاشون یک ساعتی بازی میکردی
یه بازی دیگه که تو این مدت انجام دادیم رد کردن ماکارونی از داخل سوراخهای آبکش بود که دوست داری و بازم بازی میکنی که این بازی قدرت تمرکز رو بالا میبره و شما این کار رو خیلی خوب انجام میدی
رو دیوار سفره یکبار مصرف و کاغذ چسبونده بودم و کتاب رنگ آمیزیت رو هم زده بودم دیوار و شما بعضی وقتا میرفتی و اونجا نقاشی میکشیدی ورق زدن کتاب رو دیوار رو دوست داشتی و بیشتر این کار رو میکردی
یه وقتایی هم کتاب رنگ آمیزیت رو میاوردیم پایین و شما رنگ آمیزی میکردی
برات با آجر های بازی جاده درست میکردم و ماشین بازی میکردیم
و شما سعی در خراب کردن گارد ریلها
اینبار از بابا خواهش کردیم برامون کارتون بیاره تا روش جاده درست کنیم و منم که عاشق کاردستی و این جور چیزام با آوردن کارتون زودی اومدم و برات این جاده رو درست کردم که شما گل پسر کلی خوشت اومده بود مخصوصا مکان بنزین و گاز که همش میگفتی بنزین یعنی ماشینارو ببریم و بنزین بزنیم
این برج وسط میدون رو هم بابا برا میدون ما درست کرد و گذاشت
بازی دیگه پازل چوبی بود که اسم همه حیوونارو میگی و جاشون میذاری
پسر گلم
اینم یکی دیگه از خاطره هایی که تو دفتر خاطراتمون ثبت شد...
شکر خدا این مرحله هم به سلامتی سپری شد. به امید روزهای پربارتر و شادتر .
الهی که همیشه سالم و سرحال وشاد باشی و همه مراحل زندگیت رو با سربلندی سپری کنی.
اینم یه هدیه کوچولو از طرف من وبابایی
لوازم تحریر چوبی برا پسر اهل کتاب و قلم خودمون
اسمارت گیم چوبی برا پسر باهوش خودمون
تا یه پست دیگه و یه خاطره دیگه بای بای